دیگر رویاهای ژولورن رنگ واقعیت بهخود گرفته و 80 روز که سهل است در یک 24 ساعت هم میشود دور دنیا را پیمود! دیگر نیازی نیست برای درنوردیدن جهان مارکوپولو بود. دیگر سفر رنجی ندارد. کافیاست اراده کنید و یکسری هماهنگی. حتی سوار خودرو هم که بشوید آن قدر سرعت و راحتی همراه سفرتان هست که حس نکنید.
دراین میان هنوز هستند کسانی که برای رساندن پیام و نمایاندن حرکتی نمادین رنج سفری متفاوت را به جان بخرند؛ سفری که ممکن است 2 سال هم بهطول انجامد. این یکی که ما میخواهیم برایتان روایت کنیم 678 روز بهطول انجامید آن هم با رکاب زدن. سفری بدون آلایندگی محیطزیست. این سفر از روز درختکاری شروع شد و به روز درختکاری هم خاتمه پیدا کرد. از خانه هنرمندان ایران در تهران تا خانه هنرمندان ایران در تهران.
سمیه (نسیم) یوسفی و جعفر ادریسی از راهنمایان طبیعتگردی سازمان میراث فرهنگی، گردشگری و صنایعدستی و از اعضای هیئت سایکل توریسم فدراسیون دوچرخه سواری، بهعنوان نمایندهای کوچک از یک خانواده و نخستین زوج جهانگرد و دوچرخه سوار ایرانی، موفق شدند در مدت حدود 2 سال با گذر از چندین کشور آسیایی، اروپایی و آمریکایی دور تا دور کره زمین را با هدف صلح و حفظ طبیعت با دوچرخه رکاب بزنند.
شاید در ذهن همه ما دوچرخه تعریفی شبیه به این دارد:
وسیله نقلیهای با دوچرخ که با کمک نیروی انسانی و به وسیله یکسری چرخ دنده به حرکت در میآید.
اما برادران امیدوار، بیش از 50سال پیش پا را فراتر از این تعریف گذاشته و با این وسیله دوچرخ شروع به سفر کردند؛ سفر به کشورهای همسایه و این رسم ادامه داشت تا دیگر دوستان سفر به دور دنیا را تجربه کنند.
خانم «شبنم زندهزبان» و آقای «علی جعفر نژاد» هم در سفر به دور اروپا جرقهای در ذهن ما روشن کردند و حال نوبت به ما رسیده بود؛سفری برای صلح و تجربهای برای حفظ طبیعت به دور دنیا. حدود 2 سال پیش ابزار زندگی مان را در کولههایمان ریختیم و با هزینههای شخصی پا در رکاب دوچرخههایمان سفر را به سمت غرب آغاز کردیم.
تاجران -محمد را میگوییم- به ما آموخت که درخت بکاریم تا شاید رسمی شود در بین صلحجویان که درخت دوستی بنشانند تا آنها سمبلی باشند برای صلح دوستی و احترام به طبیعت. در 15 اسفند 1387 با حضور سبز دوستان، اقوام و آشنایان از سراسر ایران، در روز ملی درختکاری یکصدمین درخت در باغ هنرمندان ایران را به یادگار نهاندیم. آخرین نقطه از کمربند سبز و شروعی زیبا برای پارک دوستی باغ هنرمندان ایران.
در این مدت به جز دوچرخهسواری وظیفه مهم دیگری هم داشتیم و آن نشان دادن تصاویر واقعی از ایران، از تاریخ، فرهنگ، دین و طبیعت بود. تا ایران را آنگونه که هست معرفی کنیم و نگذاریم آنطور که خودشان میخواهند تصویری از ایرانمان داشته باشند.به خانهها، مدارس و دانشگاهها سر زدیم تا تصاویری از حافظ، دماوند، پرشیا و پرسپولیس را به آنها نمایش دهیم.از 15 کشور اروپایی، آمریکایی و آسیایی عبور کردیم و تا به امروز حدود 18هزار کیلومتر را رکاب زدهایم. به گوشهگوشه این دنیای زیبا سرک کشیدیم تا بیاموزیم درباره صلح و طبیعت، موزهها، پارکها، کاخها و حیات وحش.
دوچرخههایمان ما را به دیدن عجایب جهان میهمان کردند، برج ایفل، کلیسای دم، گرند کنین، ساداکو و هزار درنای کاغذی، تاج محل، دیوار چین، شهر سوخته، چهل ستون و ارگ بم.به دوچرخههایمان یاد دادهایم که با ما دوست باشند همانطور که ما با آنها دوست بودهایم. اما هر ازچند گاهی شیطنتی میکردند و وقتی که توجه کمتری به آنها داشتیم، با پنچر شدن یادمان میانداختند که چقدر برایمان عزیزند.با خطاطی و فروش عکسهایمان هم سعی در تامین بخشی از هزینهها یمان داشتیم؛ هر چند اندک!
و گویی خداوند بهترین بندههایش را گلچین کرده و در راه ما قرار داده بود تا با کمک این انسانهای شریف ادامه سفر برایمان ممکن شود.چه ایرانی و غیرایرانی همراهمان شدند تا پیام صلح و طبیعت را هر چه رساتر فریاد بزنیم و با حمایتهایشان راه را برایمان هموارتر کردند.اساتیدی چون اینانلو، غنی و نجفی همچون شمعی راهنمای این سفر بودند تا به بیراهه نرود.بارها در این راه خسته شدیم، با هم دعوا کردیم و مدتی را قهر بودیم، اما دوباره شوق دیدار پدر و مادر، خانواده و دوستان آشتیمان میداد و امیدوارمان میکرد برای دوباره رکاب زدن، دوباره عرق ریختن و رفتن و رفتن و رفتن.
امروز چه پیوند عمیقی میان ما و این دوچرخههاست، انگار برایمان عین زندگی هستند. زندگیای که اکنون خوب و دوست داشتنی است.
واقعا نمیدانیم که ما خوشبختتریم یا دوچرخههایمان. ولی باور داریم که این دوچرخهها بخشی از زندگیمان هستند و با آنها خوشحالیم.
این خوشحالی نقطه آغاز است و نه پایان سفر. تا در ادامه با همرکابیشان بتوانیم در جایجای میهن عزیزمان ایران و تمامی دنیا درخت دوستی بنشانیم.
خاطرهای برای سالیان دور
یعنی دیگر مجبور نیستیم چادر بزنیم!یعنی دیگر مجبور نیستیم از ترس سرقت تا صبح بیدار بمانیم!یعنی از این پس میتوانیم آزادانه در یخچال را بازکنیم و هرچه دلمان خواست بخوریم! یعنی …آری باورکردنی نیست اما سفر به پایان رسیده.نزدیک به 2 سال است که با شوق و آرزوی روز آخر و بازگشت به آغوش خانواده لحظات سخت و مشکلات را پشت سر گذاشتیم.
بارها شده که در سربالایی رمق از کف دادهایم و یا درگیر حل مشکلات ویزا و بلاتکلیف هر روز به سمتی رکاب زدهایم اما تنها برای چند لحظه به دقایقی میاندیشیدیم که روبهروی در خانه هنرمندان رسیدهایم و دوستان و آشنایان از هر طرفی به سویمان میدوند و.... با این امید دوباره راهی میشدیم و مشکلات را فراموش میکردیم.
حال 2 سال از روزی که نخستین درخت را در باغ هنرمندان ایران کاشتهایم میگذرد. برگهای سوزنی سبز رنگش نوید زندگی خوشی را میدهند؛ گویا دوستان هم فراموشش نکردهاند.
همینطور که خیابان ایرانشهر را به سمت جنوب رکاب میزنیم، هیجان، شوق و اشتیاقمان بیشتر و بیشتر میشود. به وضوح صدای قلبمان را میشنویم. نفسهایمان به شماره افتاده. از سر خیابان که میپیچیم، جمعیتی روبهروی در ایستادهاند. با دوربین و موبایلهایشان فیلم و عکس تهیه میکنند. همه جا پرچمهای رنگی وصل شده. به سرعت از روبهروی نخستین درختمان میگذریم. همان چند ثانیه کافی است تا براندازش کنیم. چقدر قد کشیده این ناقلا!یادم میآید مادرم چندین بار تلفنی گفته بود که هفتهای یک بار آب معدنی برایش میبرم تا تشنه نماند! دقیقا همانطور است که همیشه تصورش را داشتیم.
دوستان به طرفمان میآیند. یکی دوچرخه را میگیرد و دیگری حلقه گل به گردنمان میاندازد. از لابهلای جمعیت، دوستی که نمیشناسیماش لیوان چای به دستمان میدهد تا کمی خستگی بگیریم.خواهر نسیم با چشمانی قرمز که معلوم است دل سیری گریه کرده، به طرف ما میدود و نسیم را در آغوش میکشد.
آخر تا چند روز دیگر نسیم دوباره خاله میشود.همانند مراسم روز خداحافظی، 2کبوتر سفید را به نشان صلح، رها میکنیم تا طعم شیرین آزادی را به آنها نیز بچشانیم و امیدوار باشیم که دیگر هیچ کودکی در دنیا جنگ را تجربه نکند.همه دوست دارند تا در مراسم کاشت آخرین درخت شرکت کنند و مشتی خاک به ریشههای نازک بلوط بریزند و دعا کنند تا این ریشههای نازک، تنومندتر شوند و پابرجا بمانند تا خاطره شیرین این روز برای سالیان دور و نسلهای آینده نیز بماند و برگهای سبزش، آنرا برای کودکانمان بازگو کنند.